ایستادگی در جامعه امروز بسیار سختتر از آبادان است.
یکشنبه آخر کتابی با موضوع یک زن رزمنده است که با شروع جنگ پا به جبهه میگذارد و تا پایان جنگ، عمر و بهترین لحظات زندگیاش را صرف کمک به رزمندگان میکند.
این کتاب یک داستان نیست، بلکه خاطرات یک زن رزمنده است که شاهد مرگ پدر در دوران نوجوانی بوده و مرارتهای فراوانی را متحمل شده است.
معصومه رامهرمزی در این داستان، روایتی از جنگ و شهادت برادرش را به تصویر میکشد که به گفته وی سخت ترین بخش نگارش کتاب، توصیف لحظه شهادت برادراش بوده است.
کتاب یکشنبه آخر به عنوان کتاب برگزیده نهمین دوره کتاب سال دفاع مقدس معرفی شده است.
* ایستادگی در آبادان سخت بود یا در جامعه امروز؟
ـ ایستادگی امروز سختتر است، آن موقع همه چیز قابل رویت بود و نسبت به موضوعات یقین حاصل میشد اما امروز همه چیز در هالهای از ابهام است همیشه به یاد سخن حضرت علی(ع) میافتم که نگاه داشتن ایمان در آخرالزمان مثل نگاه داشتن آتش در کف دست است، امروز حفظ حجاب در جامعه ما سختتر از کشور ترکیه است، وقتی با شاگردان خودم صحبت میکنم، میگویند ما اگر حجاب داشته باشیم مورد حقارت قرار میگیریم در صورتی که مردم در کشور ترکیه به حجاب خود افتخار میکنند.
* شما در آغاز جنگ 14 ساله بودید، یک دختر 14 ساله قبل از جنگ آرزو و هدف برای آیندهاش دارد شما چه در آغاز جنگ تحمیلی چه آرزویی داشتید؟
ـ طبیعی بود مثل تمام شهرها کسی تصور نمیکرد جنگی پیش بیاید، همه زندگی عادی خود را میکردند و هرکس آرزو و هدف خودش را داشت و شرایط اورژانسی خاصی نبود زندگی کاملا روال طبیعی خود را داشت.
* برخی از بانوان رزمنده میگویند اخبار جنگ را رصد کرده و در اختیار نیروهای خودی قرار میدادند، شما هم این اخبار را دنبال میکردید؟
ـ سن من اقتضا نمیکرد و به خاطر سن کم نتوانستم عضو سپاه شوم، وقتی بسیج مستضعفین در سال 59 شکل گرفت به عضویت بسیج درآمدم و روزهای تعطیل در زمین بزرگی متعلق به سرمایهداران قبل انقلاب بود که از ایران فرار کرده بودند تمرین نظامی از قبیل پریدن از روی دیوار، پریدن از روی ماشین و انواع خیزها را میدیدیم و در همان زمین گوجه و خیار کاشته و پول آن را خرج محرومین میکردیم.
تا این حد درگیر مسائل اجتماعی بودیم ولی خیلی از افراد نزدیک خرمشهر بودند و از حساسیت بیشتری برخوردار بودند افرادی مثل حیدر حیدری و موسی بختور افرادی بودند که در مرز فعال و در جریان اطلاعات بودند اما اطلاعات من در این حد بود که کشور در تحریم است و حمله آمریکا به طبس صورت گرفته و قطعا دشمن، ما و کشورمان را رها نخواهد کرد تا این حد حساسیت داشتم و در حدی نبودم که بتوانم اخبار را رصد کنم.
* در بحث آموزش نظامی برایتان این سؤال مطرح نبود که چه لزومی به یادگیری این مسائل هست، آنچنان که امروز برای دانشآموزها این سؤال مطرح است؟
ـ وقتی انقلاب پیروز شد و امام آمد برای ما مثل روز روشن بود کشوری که بخواهد مستقل باشد قطعا مورد حمله و انواع تجاوز قرار خواهد گرفت از سال 57 که انقلاب پیروز شد ما در این کشور یک روز آرام نداشتیم هر روز یک قائلهای برپا بود گروهکها فعال بودند و با تودهایها درگیر بودیم بعد خلق عرب و خلق کرد را داشتیم همان برجستهسازی قومیتها برای اختلافات و جنگهای داخلی کشور در تحریم اقتصادی بود و بعد هم حمله آمریکا به طبس اتفاق افتاد در واقع این کشور مثل آتش زیر خاکستر شده بود.
وقتی ما برای تمرین نظامی میرفتیم، سرودهایی را میخواندیم (این روش خوبی برای بیان معارف انقلابی بود) یکی از این سرودها اتحاد اتحاد اتحاد بود که نام کشورهایی که در حال مقاومت بودند را از فلسطین تا آفریقا میآوردیم و بعد عبارت اتحاد را تکرار میکردیم.
آزادگی، حریت و ایستادن پای این موضوع و جنگیدن و مقاومت در این راه در وجود ما نهادینه شده بود و شاید به همین علت با اینکه جنگ برای ما غیر قابل پیشبینی بود توانستیم عکسالعمل خوبی از خود نشان دهیم و اگر این آمادگی برای ما وجود نداشت نمیتوانستیم کنش مثبت از خود بروز دهیم، امروز هم نوجوانان باید با انقلاب و جنگ آشنا شوند اما متاسفانه امروز جنگ سخت نیست جنگ نرم است و آشکار نیست برای از بین بردن هویت این نسل گردهافشانی فرهنگی میشود و نوجوانان متوجه این موضوع نیستند که این موضوع باید با ادبیات و فرهنگ خاص برای این نسل تبیین شود و ابزارهای مناسب برای دفاع از جنگ را یاد بگیرند.
* چگونه میتوان نسل جدید را در جنگ نرم واکسینه کرد؟
ـ زمانی که جنگ پایان یافت آنچنان تهاجم فرهنگی ایجاد شد که خیلی سخت قابل جبران است اگر نسل امروز زودتر با دفاع مقدس آشنا میشد اثرات خوبی در جامعه داشت خیلی از دفاع مقدس دور شدیم و هنوز هم دوریم، هرچقدر به زمان واقعه نزدیکتر باشیم درک آن واقعه اساسیتر است، امروز متاسفانه به خاطر کم کاریها و بیسلیقگیها خیلی از درک دور شدهایم اما چند سالی است که تلاشهای خوبی صورت گرفته است.
* شما در زمان شروع جنگ در آبادان بودید، احساس نمیکردید که دیگر انقلاب تمام شد و باید با همه چیز خداحافظی کنید؟
ـ در زمان انقلاب وقتی تانکهای ارتشی به محل سکونت ما آمدند من واقعا ترسیدم ما یک بار این مسایل را زمان انقلاب تجربه کرده بودیم و به نوعی پخته شده بودیم در زمان جنگ گرگ باران دیده شده بودیم و ترس نداشتیم و جا نزدیم؛ اگر به شما ظلم شود چقدر خشمگین میشوید؟ ما آن دوران شاهد مظلومیت و ویرانی کشور و کشته شدن عزیزانمان بودیم این خشم در ما چند برابر شد و انگیزهای کاملا جدی برای دفاع و مقاومت بود، به خاطر میآورم در سال 59 و 60 همه بچهها 24 ساعت کار میکردند و خسته نمیشدند و مسائل طبیعی مثل گرما و سرما و نبود امکانات رفاهی و تحمل گرسنگی و تشنگی در بچهها تاثیری نداشت که این مهم به علت انگیزه درونی خیلی عجیب رزمندهها بود و ما نه تنها فکر نمیکردیم همه چیز پایان یافته بلکه به آینده امیدوار بودیم.
* این انگیزه از چه نشات می گرفت؟
ـ باید دیدمان وسعت داده شود، یک نفر دین برایش مهم بود و کس دیگر عِرق ملی و کسی هم حضور در جبهه را به منزله حضور در کربلا میدانست اما غالبا انگیزهها با هم جمع شده بود و مردم به خاطر اسلام میجنگیدند و از دست دادن یک وجب از خاک کشور را به دشمن ننگ میدانستند. مردم در اقشار مختلف در جنگ حضور داشتند ما آمار قابل تاملی از اقلیتهای مسیحی و کلیمی در جبهه داریم، نباید نسبت به حضور افراد قشری نگاه کنیم زیرا هر کدام با انگیزه وارد صحنه شدند و از روستایی تا شهری تحصیلکرده تا بیسواد و از فقیر تا غنی هر کدام انگیزه قوی داشتند و نکته مهم حضور رهبری و پشتوانه ایشان بود، امام با بزرگاندیشی و رهنمودهایش انگیزه قوی در رزمندگان ایجاد میکردند برای نمونه وقتی امام دستور میدادند که خرمشهر باید آزاد شود همه تلاش میکردند تا فرمان امام تحقق یابد، خوب است از تمام اقشار یاد شود.
* برای چه جنگیدید؟
ـ دفاع از کشور و اطاعت از امام و عِرق ملی همه عوامل دخیل بود، این مسایل جدا ناپذیرند ما نمیتوانستیم نسبت به اطراف خودمان بیتفاوت باشیم و چون انقلاب را قبول داشتیم و به آن معتقد بودیم و آنچه به خاطرش انقلاب کرده بودیم قبول داشتیم و میدانستیم جنگ ایجاد شده نا برابر است در مقابل این ناحق ایستادیم.
* کارشکنیهای مسئولان منافقی مانند بنیصدر شما را دلسرد نمیکرد؟
ـ شش ماه ابتدای جنگ با بقیه سالهای جنگ اوضاعش فرق میکرد، رزمندگان در آن شش ماه تمام توانشان را گذاشتند موضوعی که امروز متاسفانه در جامعه رواج دارد این است که ما تمام کارها را حداقلی میبینیم یعنی حرکتهایمان در هر کاری حداقلی است به طور مثال فقط عضویت در بسیج را کافی میدانیم اما نمیگوییم در بسیج وظیفه ما چیست؛ آن زمان اگر رزمندگان ایستادگی میکردند و اگر میجنگیدند با تمام نیرو این کار را میکردند، در خرمشهر 40 روز مقاومت شد این حداکثر توان رزمندگان بود یا اگر محاصره آبادان یک سال طول کشید رزمندگان تمام نیروی خود را به کار بردند یا در دفاعی که برای جلوگیری از پیشروی به اهواز انجام دادند این حداکثر کاری بود که رزمندگان انجام دادند و همین موضوع سبب شد عراق زمینگیر شود و صدام و بعثیها به آمال و آرزوی خود نرسند، آن زمان برای هر نفر ننگ بود که یک وجب از خاک کشور در دست عراقیها باشد یادم هست وقتی برادرم اسماعیل شهید شد من اصلا گریه نکردم و وقتی علت را از من میپرسیدند، میگفتم الان وقت گریه کردن نیست چون خرمشهر دست دشمن است این نه تنها تفکر من بود بلکه تفکر زهرا حسینی و خیلیهای دیگر هم بود شهدا برای ما عزیزند اما کشورمان برایمان عزیزتر است، رزمندگان در آن موقعیت اصلا ناامید نبودند و امام با رهنمودهایش به ما توان و انرژی میداد.
* با سقوط خرمشهر نا امید نشدید؟
ـ در تمام جنگها شکست و پیروزی وجود دارد ما از بنی صدر ناراضی بودیم چون در حق مدافعان کوتاهی کرد ولی از دفاع خودمان راضی بودیم چون از تمام توانمان استفاده کرده بودیم و به تغییر شرایط امید داشتیم که با عزل بنی صدر این تغییر در سایه امام حاصل شد.
* در دوران اشغال خرمشهر و حصر آبادان در جبههها چه فعالیتی انجام میدادید؟
ـ در خرمشهر حضور داشتم و کارم تقسیم غذا بود، در خرمشهر جنگ چریکی بود و عراقیها در تمام نقاط شهر حضور داشتند و ما هم برای بردن غذا به تمام نقاط شهر میرفتیم و بخشی از غذا را هم به مسجد جامع میبردیم و در آبادان هم در بیمارستان طالقانی امدادگر بودم.
* خاطرهای از دوران امدادگری در بیمارستان طالقانی دارید؟
ـ شاید خاطره تشنگی مجروحین هیچگاه فراموش نشود مجروحانی که عمل جراحی میشدند و ممنوعیت خوردن آب داشتند، عطش به آنها فشار میآورد و دچار جنون آب میشدند و صدای باران و رودخانه میشنیدند و از ما طلب آب میکردند، یک روز مجروحی را به بیمارستان آوردند که تیر به شکمش خورده بود و عمل جراحی انجام داده بود و لولهای به شکمش وصل بود تا خونآبه از آن خارج شود عطش به او فشار آورده بود و من هرچه لبهای او را مرطوب میکردم اثر نداشت برای اینکه تحرک نداشته باشد دستانش را به کنار تخت بسته بودیم آنقدر خودش را به کنار تخت زد که آن لوله که در شکمش بود شکست و من پنس آوردم تا خوردههای شیشه را بردارم تا در شکمش هوا نرود اما متاسفانه نزدیک صبح به شهادت رسید.
* نظر خانوادهتان در رابطه با حضور شما در جبهه چه بود؟
ـ افرادی که در جریان انقلاب بودند از خانوادههایشان جدا بودند چون آنها را انقلاب تربیت کرد نه خانوادههایشان، آنها را امام تربیت کرد و با وجود گوناگونی خانوادهها همه تفکر واحدی داشتند وقتی امام آمد یک نگاه جاری به ما داد اینکه هر موضوعی را از بالا نگاه کنیم، بطن قضایا و روابط پنهان جهان را ببینیم و ما نگاهمان تغییر کرد قطعا پیشینه خانوادگی اثر داشت اما خیلی افراد را میشناختیم در این مسیر آمدند ولی خانواده دیندار نداشتند، در تربیت من خانواده موثر بود ولی وقتی سخن امام را شنیدم احساس کردم گمشده خودم را پیدا کردم حرفهای دلم را از زبان امام میشنیدم قبل انقلاب ما کانون پرورش فکری میرفتیم در آنجا گروههای چپ خیلی فعالیت داشتند و من آن موقع گروههای سیاسی را نمیشناختم یادم هست که کتابهای صمد بهرنگی (ماهی سیاه کوچولو) یا شعرهای فروغ فرخزاد را برای مطالعه به ما میدادند آن موقع خانواده ما سیاسی نبودند و وقتی امام آمد خیلی روی خانواده تاثیرگذار بود.
* خانواده شما در زمان جنگ در آبادان حضور داشتند؟
خیر، همه خانوادهها رفته بودند و شهر تبدیل به شهر خالی و ارواح شده بود در ابتدا خانوادهها در شهر بودند ولی وقتی بمباران شدیدتر شد حضور خانوادهها یعنی تلفات بیشتر و ما که از لحاظ پزشکی خیلی امکانات نداشتیم به همین علت مسئولان شهر اتوبوس میگرفتند تا مردم را از شهر خالی کنند تنها نیروهای نظامی و امدادگر در بیمارستانها و تعداد کمی از خانوادههای مدافعین در شهر بودند.
* با توجه به اینکه خانواده شما مذهبی بودند نگاه ارزشی شما به جهاد سبب شد در عرصه دفاع بمانید، با توجه به اینکه عرصه جنگ محیط مناسبی برای دختر 14 ساله نبود؟
ـ من ماندنم را به خانواده تحمیل کردم، در کتاب یکشنبه آخر بیان کردم وقتی دشمن از ذوالفقاریه وارد آبادان شد مادرم در سنگر، مقنعه خودش را در آورد تا ما را خفه کند و قطعا این کار را میکرد و من این اطمینان را در چشمانش میدیدم ما اینگونه اعتقادی را داشتیم، برای بچههای پسر نگرانی شهادت وجود داشت ولی برای دختران نگرانیها مضاعف بود، بحث ناموسی بود که دست دشمن نیافتد. خانواده به ماندن من راضی شدند و بعد از شکستن حصر آبادان وقتی به همراه خانواده شهدا برای بازدید از شهر آمدند و فعالیتهای من را دیدند خیلی راضی شدند اما در ابتدای کار با اصرار در جبهه ماندیم و حتی برادرم سه بار من را به شیراز برد ولی برگشتم چون میخواستم در آبادان باشم.
* فرد موثری که در مقاومت آبادان نقش فراوان داشت و در مدیریت شهر نیز دخیل چه کسی بود؟
ـ کسی که نقش کلیدی داشت و همه بر او اجماع داشتند حجتالاسلام والمسلمین جمی بود هرچه ایشان میگفت همه اطاعت میکردند ایشان کتاب روزشمار جنگ را با نام نوشتم تا بماند را نوشتهاند که آقای محسن کاظمی آن را ویراستاری کرده است.
* طبق دستور امام خمینی (ره) که حصر آبادان باید شکسته شود این حصر از درون (نیروهای داخل شهر عزمشان را جزم کردند) یا توسط نیروهای بیرونی که از شهرهای دیگر آمده بودند شکسته شد؟
ـ به دنبال تفکیک نباشید هیچ فاصلهای بین اقشار نبود همه افراد کشور متحد شده بودند از فرهنگ و زبانهای مختلف همه کنار هم بودند و هدف یکسانی داشتند.
* مانند جمله شهید بهروز مرادی که خرمشهر جمعیت 36 میلیون نفر دارد؟
ـ بله وقتی آمار مجروحین را یادداشت میکردیم نام مناطقی به گوشمان میخورد که تا قبل از آن نشنیده بودیم و نمیدانستیم کجای نقشه است از عجبشیر و تربت حیدریه تا گلستان آمده بودند و امام میفرمود رمز پیروزی اتحاد است و ما آن را داشتیم.
* شروع زندگی مشترک در دل جنگ چگونه بود؟
ـ زندگی ما متاثر از جنگ بود چون زن و مرد در عملیات بودیم و دوست نداشتیم زندگی عادی داشته باشیم و خواستار زندگی ایدهآل بودیم طبق آن آیه از زبان حضرت ابراهیم نشستن و خوابیدن و بیدار شدن برای رضای خدا است. در جنگ هم اینگونه بود، من تازه ازدواج کرده بودم و در آبادان با حداقل امکانات (فرش زیر پایمان موکت بود) زندگی میکردیم اما وقتی برای نماز جمعه به امامت آقای جمی به مسجد میرفتیم موقع برگشت هر که را میدیدم برای ناهار دعوت میکردیم چون برای ما داشتن همسفره مهم بود و نه تجملات و این خیلی قشنگ بود.
* شاید این درد و دل ماست ولی هنگام صحبت با رزمندهها متوجه میشویم آنها هنوز در همان حال و هوا هستند و مطالب را بیان نمیکنند چون فکر میکنند ریا میشود یا به عمق این مطلب که بیان خاطرات چقدر به نسل امروز کمک میکند واقف نیستند اگر هم صحبت میکنند با سانسور است چرا چنین تفکری هنوز وجود دارد؟و این نگفتن سبب میشود آنها را آدمهای فضایی و علیهالسلام که از دل آسمان افتادهاند بدانند و از نسل آنها دور شوند برای مثال وقتی کتاب دا را میخوانند بگویند رمان قشنگی بود چون باور ندارند که این روزها اتفاق افتاده است؟
ـ عدهای از رزمندهها متوجه نیستند که آنچه را آنها میدانند دیگران نمیدانند، وقتی کتاب خاطرات خودم را نوشتم و بعد از چاپ مطالعه کردم دیدم خیلی از مطالب را نگفتهام چون احساس میکردم دیگران از آن مطلعاند و این تفکر غلطی است به خاطر همین، ما در کتاب دا یک موفقیت را میبینیم و آن این است شخص دیگری از راوی سؤال میپرسد و نویسنده از نسلی است که جنگ را ندیده و تمام جزئیات را از راوی پرسیده و این عیار کار خاطرهنگاری را بالا برده است، امروز متاسفانه خیلی از افراد صحبت نمیکنند و این موضوع باید مدیریت شود باید شرایطی از لحاظ فرهنگی ایجاد کرد تا این افراد صحبت بکنند الان 6 هزار و اندی جلد کتاب در حوزه دفاع مقدس داریم، باید زمینههایی برای تقاضا داشته باشیم و این به هنر ما بستگی دارد تا چگونه تقاضا به وجود آوریم و چگونه این مباحث را برای نسل جدید بیان کرده و زمینه رشد فرهنگ ایثار گسترده شود، آن را تنها در دفاع مقدس نبینیم و مصداق ایثار را در سال 90 پیدا کنیم، نسل جدید میگوید پیش زمینه امروز من پیش زمینه 20 سال قبل شما نیست و در زمانی که تمام جامعه آخرتگرا هستند با رشد مقولهای به نام شهادت روبهرو هستیم اما امروز که دنیاطلبی و دنیاپرستی در جامعه رواج دارد ما چگونه میتوانیم توقع ایثار و شهادت داشته باشیم ما باید به دنبال مصادیق جدید در جریان ایثار بگردیم.
چند روز قبل، از مکانی عبور میکردم، دیدم مغازه داری کنار مغازه خود در ابتدای صبح تکههای نان بربری را صلواتی به عابران پیاده میدهد این کار خیلی قشنگی است زمانی ما در جبهه ایستگاه صلواتی داشتیم، امروز هم در جامعه اینگونه رفتارها باید انعکاس داده شود تا اتفاقات برجسته دوران دفاع مقدس برای نسل جدید باورپذیر شود.
* زندگی در شهر سخت نیست؟
ـ مطمئن باشید، زمان که میگذرد ما هم تغییر میکنیم و من معتقد به توقف در زمان نیستم ما باید از گذشته درس بگیریم و این موجب پویایی و حرکت ما شود گاهی افرادی از بچههای جنگ را میبینیم که دائما در انزوا هستند و گوشهگیری میکنند نوع ادبیات و ظاهر و برخوردشان طوری است که دیگران قادر به درک آنها نیستند و آنها هم قادر به درک دیگران نیستند زمان در جریان است و توقف ندارد باید کسانی که جنگ را تجربه کردهاند نگاه متفاوتی به زندگی داشته باشند و نگاهشان نباید مادی باشد ما باید بتوانیم با حفظ اصول و تجربیات در فضای جدید همراه با دیگران پیش برویم الان وضعیت فرهنگی ما تاسف بار است و این جامعه ایدهآل ما نیست و از لحاظ فرهنگی دچار مشکلات فراوانی هستیم اما اگر مشکلات را بشناسیم و در راستای رفع آنها باشیم و خودمان را جدای از دیگران و بالاتر از دیگران ندانیم میتوانیم بخشی از مشکلات را مرتفع کنیم، من همیشه به بچههای ایثارگر میگویم این عنوانی که ما گرفتهایم خیلی سنگین است نباید خودمان را محق فرض کنیم طبق صحبتی که آقای پناهیان در خدمت مقام معظم رهبری داشتند، فرمودند جامعه دیندار نباید دچار عجب شود اگر بدانیم عاقبت به خیری اصل است هیچگاه در مقابل کسی که دینداریاش کمتر است دچار غرور نمی شویم.
* در دوران اصلاحات حجمه فراوانی به دفاع مقدس وارد شد، آیا این صدمات جبرانپذیر است؟
ـ هنوز هم رزمندگان نسبت خودشان را با شهدا پنهان میکنند چون ما بیشتر از آنکه به خانوادههای شهدا خدمت کنیم این خدمات را در بوق و کرنا میکنیم، من در جمع دانشجویان علامه طباطبایی صحبت میکردم دیدم همچنان بعضی نسبت خود را با شهدا پنهان میکنند چون به غلط مردم تصور میکنند خانوادههای ایثارگر حق مردم را میخورند و بدون رتبه وارد دانشگاه میشوند در صورتی که باید این مسائل آشکار شود.